هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است