سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است