گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان