میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم