خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم