ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم