بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود