آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود