خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود