تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
پیراهنت از بهار عطرآگینتر
داغت ز تمام داغها سنگینتر