من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش