رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش