گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش