مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو