سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو