قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت