از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت