با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت