در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
ای صفت خاص تو واجب به ذات
بسته به تو سلسلۀ ممکنات
به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم...
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
سلامٌ علی آل طاها و یاسین
سلامٌ علی آل خَیرِ النَّبِیِّین
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت