در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت