قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت