قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
کربلای عمر هرکس بیگمان خواهد رسید
روز عاشورای ما هم یک زمان خواهد رسید
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت