از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت