و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش