خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت