من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت