هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت