تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری