علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت