هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا