سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا