چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا