سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من