لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من