نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من