ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من