بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید