رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست