چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه