یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه