سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه