عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست