ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست