رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
اصحاب حسین در خطر، میمانند
امثال حبیب بیشتر میمانند
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
مستاند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده