سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست