در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو