تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را