سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود