از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم