دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را